هپل آباد

حرف حرف حرف

هپل آباد

حرف حرف حرف

قهر

الهام به مامان گفت که من حوصله ندارم بیام خونه، در نتیجه دو روز باهام حرف نمیزنه. امرو هم پای تلفن به الهام میگه بهش بگو حالا حوصله مون رو نداری؟ مگه من چند سال بزرگت کردم چنین حرفی رو زدم؟
دیشب با بچه‌ها خونه‌ی نوید جمع شده بودیم. با نوید خوراک قارچ و قارچ سوخاری درست کردیم. خیلی خووب بود. نوید کمی دارچین اضافه کرده بود و طعم شیرینی کمی به غذا داده بود که عالی شده بود.
پاستیل ترش از نعمات الهیه جدیدا بهش اعتیاد پیدا کردم، از بین تمامی طعم‌ها،طعم سیب یه چیز دیگه‌اس.
پست قبلی خودم رو خوندم دیدم که توی خواب دیدم که محمد نامه مارتا رو برداشته بود. توی واقعیت هم وقتی نامه مارتا رسید محمد نامه رو بهم داد، اما بازش نکرده بود. کلا علاقه ای به محتوای نامه نداشت.